رباعیات شیخ بهایی
- از بس که زدم به شیشهٔ تقوی سنگ
- یک چند، میان خلق کردیم درنگ
- افسوس که عمر خود تباهی کردیم
- برخیز سحر، ناله و آهی میکن
- ای دل، که ز مدرسه به دیر افتادی
- تا نیست نگردی، ره هستت ندهند
- ای آنکه دلم غیر جفای تو ندید
- تا بتوانی، ز خلق، ای یار عزیز!
- ای زاهد خود نمای سجاده به دوش
- از ذوق صدای پایت، ای رهزن هوش
- دنیا که از او دل اسیران ریش است
- با هر که شدم سخت، به مهر آمد سست
- آن دل که تواش دیده بدی، خون شد و رفت
- فرخنده شبی بود که آن دلبر مست
- تا منزل آدمی سرای دنیاست
- حاجی به طواف کعبه اندر تک و پوست
- در میکده دوش، زاهدی دیدم مست
- هر تازه گلی که زیب این گلزار است
- آن کس که بدم گفت، بدی سیرت اوست
- علم است برهنه شاخ و تحصیل، بر است
- رفتم ز درت ز جور، بیش از پیشت
- پیوسته دلم ز جور خویشان، ریش است