غزلیات سلمان ساوجی
- تا توانی مده از کف به بهار ای ساقی
- بازا که بی حضورت، خوش نیست زندگانی
- گفتم: خیال وصلت گفتا: بخواب بینی
- دلا من قدر وصل او ندانستم تو میدانی
- نمیپرسی ز حال ما، نه از ما یاد میآری
- ترک من میآیی و دلها به یغما میبری
- ساقی ز جام مستی ما را رسان به کامی
- مکن عیب من مسکین اگر عاشق شدم جایی
- دل من زنده میگردد به بوی وصل دلداران
- در خرابات مغان مست و بهم بر زده دوش
- من هر چه دیدهام ز دل و دیده دیدهام
- به درد دل گرفتارم دوای دل نمیدانم
- از سر کوی تو ما بی سر و سامان رفتیم
- گفتم که خطا کردی و تدبیر نه این بود
- آن که باشد که تو را بیند و عاشق نشود؟
- دل ز وصل او نشان بینشانی میدهد
- چه نویسم که دل از درد فراقت چه کشید؟
- چو رویت هرگزم نقشی به خاطر در نمیآید
- کار شد تنگ برین دل، خبر یار کنید
- یا رب این ماییم از آن جان جهان افتاده دور
- کارها دارد دل من با لب جانان هنوز
- غوغای عشق دوشم، ناگاه بر سر آمد
- کسی که قصه درد مرا نمیداند
- در خرابات مرا دوش به دوش آوردند
- هر شب از کویت مرا سر مست و شیدا میکشند
- خیال زلف تو چشمم به خواب میبیند
- اهل دل را به خرابات مغان ره ندهند
- آن پری چهره که ما را نگران میدارد
- در ازل، عکس می لعل تو در جام، افتاد
- اگر روزی، نگارم را سوی بستان، گذار افتاد
- من امروز، از میی مستم، که در ساغر نمیگنجد
- دام زلف تو به هر حلقه، طنابی دارد
- باد هوای کویت، گرد از جهان برآرد
- نه قاصدی که پیامی، به نزد یار برد
- آخر این درد دل من به دوایی برسد
- دل شکسته من تا به کی حزین باشد؟
- هر سینه کجا محرم اسرار تو باشد؟
- مرا که چون تو پری چهره دلبری باشد
- شبهای فراقت را، آخر سحری باشد
- هرکه از خود خبری دارد، ازو بیخبر است
- رفیقان! کاروان، امشب، روان است
- این چه داغی است که از عشق تو بر جان من است
- بر سر کوی یقین، کعبه و بتخانه، یکی است
- بیوفا میخواندم، آن بیوفا، پیداست کیست
- بیمار غمت را، بجز از صبر دوا نیست
- هر آن حدیث که از عشق میکند، روایت
- سر، در رهش، نهادم و کاری به سر، نرفت
- از سر دنیا و دین، مردانه در خواهم گذشت
- امشب من و تو هردو، مستیم، ز می اما
- بدست باد گهگاهی سلامی میرسان یارا
- ز شراب لعل نوشین من رند بی نوا را
- نظری نیست، به حال منت ای ماه، چرا؟
- ز درد عشق، دل و دیده خون گرفت مرا
- نوبهار و عشق و مستی، خاصه در عهد شباب
- جان نیاید در نشاط، الا که بر بوی حبیب
- خستهام ای یارو ندارم، طبیب