غزلیات بیدل دهلوی
- ای سعی نگون، زین دشت، در سر چه هوا داری
- شمع صفت دیدنیست عجز جنون زای من
- تا بهکی باشی قفس فرسودهٔ شان نگین
- خواه غفلت پیشگی کن خواه آگاهی گزین
- چو محو عشق شدی رهنما چه میجویی
- شهیدان وفا را درس دیداری ست پنهانی
- شب جوش بهاری به دل تنگ شکستم
- نه عبادت، نه ریاضت کردم
- زبن سجدهٔ خود دار تفاخر چه فروشم
- جز حیرت ازین مزرعه خرمن ننمودیم
- خلوتپرست گوشهٔ حیرانی خودیم
- تا چند به هر مرده و بیمار بگریم
- عالم همه داغست و ندارد اثر داغ
- غیر خاموشی ندارد گفتگوی ما نمک
- ز خودفروشی پرواز بسکه دارم ننگ
- ز من عمریست میگردد جدا دل
- در راه عشق توشهٔ امنی نبردهام
- غم نهتنها بر دلم نالید و بس
- دل قیامت می کند از طبع ناشادم مپرس
- فریاد جهان سوخت نفس سعی کمندش
- دلی دارم که غیر از غنچه بودن نیست بهبودش
- دل بیمدعا رنگی ندارد تا کنم فاشش
- دل گمگشتهای دارم چه میپرسی ز احوالش
- رنگ طاقت سوخت اما وحشت آغازم هنوز
- زندگی محروم تکرارست و بس
- در بیابانی که سعی بیخودی رهبر شود
- هرکجا عبرت به درس وعظ رهبر میشود
- در غمت آخر به جاییکار بیدادم رسید
- همتی گر هست پایی بر سر دنیا زنید
- یاران در این بیابان از ما اثر مجویید
- آنروز که پیدایی ما را اثری بود
- صاحب دل را نزیبد گفتوگو با هیچکس
- ذوق شهرتها دلیل فطرت خام است و بس
- من نمیگویم زیان کن یا به فکر سود باش
- دل بیمدعا رنگی ندارد تا کنم فاشش
- باز امشب نفس شعله فشان دارد شمع
- سوختن یک نغمه است از ساز شمع
- ما شهیدان را وضویی دادهاند از آب تیغ
- سنگ راهم میخورد حرصی که دارد احتشام
- دست و پا گم کردهٔ شوق تماشای توام
- قصهٔ دیوانگان دارد سراسر نامهام
- شمعی از وحشت نگاهی انجمن گم کردهام
- بسکه بیمار تو بر بستر غم یکرو ماند
- ز بعد ما نه غزل نی قصیده میماند
- چون برگ گل ز بس پر و بالم شکستهاند
- دنیا وتلاش هوس بیخبری چند
- ای بینصیب عشق به کار هوس بخند
- حاصل عافیت آنها که به دامنکردند
- تنپرستانکه به این آب و نمک عیاشند
- کو جنون تا عقدهٔ هوش از سر ما واکند
- بسکه زخم کشتهٔ نازش تلاطم میکند
- هر که اینجا میرسد بیاعتدالی میکند
- ز شرم سرنوشتی کز ازل بنیاد من دارد
- کام دل از لب خاموش گرفتن دارد
- چه بلاست اینکه پیری ز فنا خبر ندارد
- نهال زندگی بالیدنی وحشتکمین دارد
- آنجاکه خیالت ز تمنا گله دارد
- هرجا نفسی هست ز هستی گله دارد
- امروز بعد عمری دلدار یاد ما کرد
- پیش ارباب حسب ترک نسب باید کرد
- آنکه ما را به جفا سوخته یا میسوزد
- به این ضعفی که جسم زارم از بستر نمیخیزد
- حاصلم زبن مزرع بیبر نمیدانم چه شد
- حال دل از دوری دلبر نمیدانم چه شد
- عالم همه زین میکده بیهوش برآمد
- گل به سر، جام به کف، آن چمن آیین آمد
- هرچند درین گلشن هرسو گل خودروییست
- امشب که به دل حسرت دیدارکمین داشت
- بعد ازین باید سراغ من ز خاموشیگرفت
- زین من و ما زندگی سیر فنایی کرد و رفت
- ز درد یاس ندانم کجا کنم فریاد
- تو کار خویش کن اینجا تویی در من نمی گنجد
- اگر معشوق بیمهر است وگر عاشق وفا دارد
- گهی بر سر، گهی در دل، گهی در دیده جا دارد
- نوبهار است و جهان سیر چمنها دارد
- دل مضطرب یأس و نفس ناله به چنگ است
- امروزکه امید بهکوی تو مقیم است
- کینه را در دامن دلهای سنگین مسکن است
- شوقدیدارم و در چشمکسان راه من است
- دارم ز نفس ناله که جلاد من این است
- ز غصه چاره ندارد دلی که آگاه است
- بعد مرگم شامنومیدی سحرآورده است
- بهگلزاریکه حسنت بینقابست
- نالهها داریم و کس زین انجمن آگاه نیست
- غنچه در فکر دهانت گوشهگیر خستهایست
- حیرت دمیدهام گل داغم بهانهایست
- ادب نهکسب عبادت نه سعی حقطلبیست
- عاشقی مقدور هر عیاش نیست
- فریاد که در عالم تحقیق کسی نیست
- این انجمن عشق است توفانگر سامانها
- تا چند به هر عیب و هنر طعنهزنیها
- میدهد دل را نفس آخر به سیل اضطراب
- میکنمگاهی به یاد مستی چشمت شتاب
- تهمتافسردگی بر طینت عاشق خطاست
- رفتن عمر ز رفتار نفسها پیداست
- خاک غربتکیمیای مردم نیک اختر است
- به خوان لذت دنیاگزند بسیار است
- ما را به راه عشق طلب رهنما بس است
- غم، طرب جوشکرده است مرا
- کیست کز راه تو چون خاشاک بردارد مرا
- حیف استکشد سعی دگر بادهکشان را
- عبث تعلیم آگاهی مکن افسرده طبعان را
- هرچند گرانی بود اسباب جهان را
- قید هستی نیست مانع خاطر آزاده را
- افتاده زندگی بهکمین هلاک ما
- شود جاه و حشم شهرت خام دل ما
- میخورد خون نفس اندر دل غم پیشهٔ ما
- زهی سودایی شوق تو مذهبها و مشربها
- بر قماش پوچ هستی تا بهکی وسواسها
- خواجه ممکن نیست ضبط عمر و حفظ مالها
- ای ز چشم می پرستت مست حیرتجامها
- گفتگو صد رنگ ناکامی دماند ازکامها
- در باغ دل نهان بود از رفتگان نشانها
- خدا چو شمع دهد جرأت آب دیدهٔ ما را
- نیستی پیشهکن از عالم پندار برآ
- بیا تا دیکنیم امروز فردای قیامت را
- ای غافل از رنج هوس آیینهپردازی چرا
- کی جزا میرسد از اهل حیا سرکش را
- لب جوییکه از عکس توپردازیست آبش را
- به یاد آرد دل بیتاب اگر نقش میانش را
- ای خیال قامتت آه ضعیفان را عصا
- کردهام باز به آن گریهٔ سودا، سودا
- آخر ز فقر بر سر دنیا زدیم پا
- به دعوت همکسی راکس نمیگوید بیا اینجا
- پل و زورق نمیخواهد محیطکبریا اینجا
- به مهر مادرگیتی مکش رنج امید اینجا
- دریای خیالیم و نمی نیست در اینجا
- نگاه وحشی لیلی چه افسونکرد صحرا را
- محبت بسکه پرکرد ازوفا جان وتن ما را